رفتن...
جمعه, ۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۴۱ ب.ظ
کسی بیاید
ما را دعوت کند
به رفتن...
به "رفتن" از تمام کسانی
که رفته اند
و ما هنوز
در آنها مانده ایم
فاطمه_ضیاالدینی
بایگانی
- مرداد ۱۳۹۵ (۲)
- فروردين ۱۳۹۵ (۴)
- بهمن ۱۳۹۴ (۱)
- آبان ۱۳۹۴ (۳)
- شهریور ۱۳۹۴ (۲)
پیوندهای روزانه
پیوندها
- where the truth lies
- یادداشتهای مزمن
- زنان سرزمین من
- یک نفر دارد خواب میبیند
- خانم ویرگول
- خرمالوی سیـآه
- نیروانـآ
- زرمان
- چیزنا
- مهم نوشته
- علی سخاوتـی
- شمال از شمال غربی
- بیست و نه ژوئن
- از یادداشت های خانم پاپن هایم
- زنان سرزمین من
- تنهایی خانُم این خانه است
- یادداشت های مزمن
- خداحافظ رفیق
- مَرآ سین فِ بِخوآن
- یک فنجان چای ، در بعدظهر
- مشغـولِ خودم!
- بویِ سیب میدهی دختر :)
- امروز لی لی چی میخونـه ؟
- حوض فیروزه
- اوغ
- آبان داد
- خرمالوی سیـآه
- کلـآفِ سردرگـم
- من و خـدا دوستیم :)
- چهار خانه های یک غولِ صورتی
- جیغ و جـآر حروف ..
خیلی زیبا بود ... :)
پاسخ:
خودمـم دوسش دارم ... :)
خودمـم دوسش دارم ... :)
میان ورق های خاطرات گرفتاریم
پاسخ:
....
....
من تو آدم های زیادی موندم فاطمه...:(
کاش بتونم برم..:(
پاسخ:
کاش بشـه رفت ...
کاش بشـه رفت ...
:(
چقدر شبیه حس این روزای من بود:(
پاسخ:
حس این روزای منم هست :(
حس این روزای منم هست :(
خیلی جالب و قشنگ گفته...
پاسخ:
اره عزیزم..
خیلی زیبا بود
آفرین بر شما
آفرین بر شما
پاسخ:
مرسی :)
مرسی :)
در بعضی ها جا مانده ایم